دم غروبی خیلی دلم گرفته بود،غروب و جمعه و دلتنگی و تنهایی چه شود...

پاشدم حاضرشدم و را افتادم به سمت مقصدی نامعین یکم راه پیاده روی کردم تا متوجه تابلوی روبروم نوشته مسجد حضرت فاطمه الزهرا دیدم اذانم تموم شده رفتم تو مسجد و نماز جماعت خوندم.بعد تموم شدن نماز همه ی خانوما رفتن و من نشستم و با خدا حرف میزدم راستش خیلی حرفا داشتم که بزنم حس دور شدن از خدا رو بواسطه ی یه گناه داشتم که خیلی وقت پیش مرتکب شده بودم  نیاز داشتم خدا ارامش بهم بده .در همین حال متوجه شدم قسمت آقایون هنوزهستن و دارن بحث میکنن بحثشون دقیقا مشکلی که من داشتمو میگفت حاج اقا میگفت همینطوری که اگه یه نفر سم بخوره برای سلامتیش لازمه همون موقع اون سم رو از بدنش بیرون بکشن و درغیر این صورت میمیرد اگه جوانی هم گناه کند و توبه نکنه این گناه تو وجودش زمینه ساز گناه های دیگه میشه و همچنان توبه هم نمیکنه و در اخر با چشم پوشی از توبه میمیره..یه حدیثی گفت که خیلی روم تاثیر گذاشت. پیامبر فرمودند:بازگشت کننده از گناه مانند کسی هست که گناه بر او نباشد..

حاج اقا میگفت:

ناامیدی از لطف و رحمت الهی بزرگ‌ترین گناه شمرده شده  انسان با هر گناهی و در هر سنی می‌تونه  توبه کنه  و از خدا طلب بخشش کنه.

بهترین زمان توبه جوانی هست البته زمان پیری هم خدا توبه رو قبول می‌کند، اما زمانی که  هنوز درسن جوانی هستیم  و شخصیتمون ثابت نشده توبه اسون تر است..

بعد تموم شدن این حرفا یکم تو مسجد موندم و حالم بهتر شد و راه افتادم سمت خابگاه...

گرچه هنوزم حس میکنم امادگی کافی رو برای توبه ندارم

التماس دعا

گناه میکنم،توبه میکنم،توبه میشکنم، گناه میکنم،خدایا ...از این رفت و برگشت ها خسته شدم.کمکم کن همیشه فقط بیایم.به سمت تو بیایم..

اهدنا اصراط المستقیم