پ ن اول:پستاتونو امشب میخونم..

بدشانسی یعنی هفته بعد عروسی داداشمه و هشت ساعت قبلا دستم اینجوری شه..

خدایااا دست خوشگلم حقش نبود

زهرا خسته، زهرا گریان،زهرا بدبخت

لباسمو چیکار کنم.داداشم میگه خدا نمیخاست نیم مترپارچه رو تنت کنی.آخه عروسی داداشمه خدا جون

خدایا از همه امتحان میگیری از من کنکور؟

خداجونم من گوناه داشتم.منکه کاریشون نداشتم آشپزشون بودم بوخدا

دیشب برای ی ایل قیمه درست کردم و شانس زدو عموم اینا سر سفره رسیدنو دست پخت من فلک زده رو خوردن و کلی به به کردن و تعریف..

مامانم و خالم و اکثر خاندان مادری میگن چشم زخمه و چشم خوردی خخخخخخ حتمن هم فامیل بابام چشمم زدهه هااا اخه جلو کسی این هنرامو رو نکرده بودم اما خودم میگم حواس پرتی بود

خلاصه اینکه من کلی گریه کردم مسخرم کنید بازم گریه میکنما

همه پریدن رو دستم و شروع کردن آرد ریختن اون وسط من دارم گریه میکنم پسر خالم عکس سلفی مینداخت و میفرست گروه فامیلای مامانیم.

ب این میگن سلفی در حال مرگ