گاهی هست که دلم میگیرد،دلم نوشتن میخواهد درست مثل الان..با وجود تمام دردها باز هم میخندم.با وجود دل شکسته باز هم میخندم،میخندم تا کسی نفهمد طوفان درونم را..میخندم تا بتوانم با زندگی ام کنار بیایم،.میخندم تا نرنجانم پدر ومادرم را..

دیشب از ته دل خدا را شکر کردم که پدر و مادر دارم که هستند، که تنهایم نمیگذارند..

ترسم از آن روزی است که نداشته باشمشان..

اولین و آخرین دعای همیشگی من

خدای من نباشم آن روزی که نبودنشان را ببینم..

گاهی آدم دوست دارد دوست داشته شود،خدای من با وجود تو و پدر ومادرم مرا چه نیاز به غیر؟

خدای من کمکم کن از هر جنس مخالفی دور باشم تا زندگی آرامی داشته باشم..

پ.ن:باز اومدم خابگاه و دلتنگ شده ام برای وجود دو فرشته ام...