سلام و عرض ادب میخام تو این وبلاگ حرف بزنم،حرف دل حرفایی که هیچ جا نمیتونم بگم... راستش من عاشقم... عاشق خدا... و چه زیباست عشق به خدا من عشق های این دنیا را در شکست دیدم خدایا میخواهم عاشقت باشم چرا که شنیده ام عشق پایدار تویی.. امضا:حوری دخت
گاهی هست که دلم میگیرد،دلم نوشتن میخواهد درست مثل الان..با وجود تمام دردها باز هم میخندم.با وجود دل شکسته باز هم میخندم،میخندم تا کسی نفهمد طوفان درونم را..میخندم تا بتوانم با زندگی ام کنار بیایم،.میخندم تا نرنجانم پدر ومادرم را..
دیشب از ته دل خدا را شکر کردم که پدر و مادر دارم که هستند، که تنهایم نمیگذارند..
ترسم از آن روزی است که نداشته باشمشان..
اولین و آخرین دعای همیشگی من
خدای من نباشم آن روزی که نبودنشان را ببینم..
گاهی آدم دوست دارد دوست داشته شود،خدای من با وجود تو و پدر ومادرم مرا چه نیاز به غیر؟
خدای من کمکم کن از هر جنس مخالفی دور باشم تا زندگی آرامی داشته باشم..
پ.ن:باز اومدم خابگاه و دلتنگ شده ام برای وجود دو فرشته ام...
میدونم این نوشته و این مطلب یهخرده قدیمی شده، اما روایت که قشنگ باشه میشود هر وقت که خواندش، قشنگ باشد!
میدونین قشنگی دنیا به چیه؟ شما العان نقشهی ایران عزیزمون رو باز کنین به جنوبِ شرقیترین نقطه نقشه بیایین، من دقیقا اینجایم. ولی میتونم به روایت قشنگ شما گوش کنم.
میشود انسانها را از جوهرهشان، از منششان حتا از زیر واژهها نیز شناخت! میشود هربار نوشتههاشون رو خواند و خواند و خواند! موفق باشین.
اگه عمری بود دوباره و دوباره سرخواهم زد.
۱۵ بهمن ۹۵، ۲۲:۳۶
پاسخ:
سلام ممنون ار لطفتون. لطف میکنین
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.