سلام و عرض ادب میخام تو این وبلاگ حرف بزنم،حرف دل حرفایی که هیچ جا نمیتونم بگم... راستش من عاشقم... عاشق خدا... و چه زیباست عشق به خدا من عشق های این دنیا را در شکست دیدم خدایا میخواهم عاشقت باشم چرا که شنیده ام عشق پایدار تویی.. امضا:حوری دخت
آدم تنبلی نیستما اما زرنگم نمیشه بهم گفت. اینجانب حوری دخت ترم سوم دانشگاه فرهنگیان که البته همیشه هم تا الان معدل الف بودم و البته شب امتحانی امروز بعد یه ماه افتخار دادم مشقای عیدمو که استادا گفته بودن تکمیل کنم..
(استادای شما هم به شما مشق میگن؟؟)
تا کنکور درس خون بودم و یعنی بقول دوستان خرخون اما همین که به رشته مورد علاقم رسیدم شدم شب امتحانی. یجورایی هم عذاب وجدان دارم چون من قراره خانوم معلم شم با این وضع درس خوندن خودمم موندم چی به بچه های مردم درس بدم..
شاید نیاز به یه برنامه ریزی دارم
نظر شما چیه؟
بنظر شما تو سال جدید درس خون بشم یا خیر؟
البته اینم بگم کلاسایی که به آموزش ابتدایی مربوطه رو دانشجوی خوبی هست و اصلا نمیپیچونم..
البته اینجوری که من دارم درس میخونم جایگاهم دوزخه هااا چون فقط دارم نمره میگیرم..
همونطور که پیامبر ص فرمودند هرکس دانش رو برای غیر خدا بیاموزد جایگاهش دوزخ است..
نامه ی یک مادر به دخترش رو میخوام واستون بذارم که حواسمون به رفتارمون باشه.
«دختر عزیزم
اازت میخام روزی که میبینی من پیر شدم صبور باشی اگه وقتی
صحبت می کنیم من یک چیز را هزار بار تکرار می کنم با گفتن: «اینو یک دقیقه
پیش گفتی...» حرفمو قطع نکن. لطفا فقط گوش کن. سعی کن کودکیت رو یادت بیاد که من هرشب و هرشب یه داستان رو واست می خوندم تا بخوابی.
وقتی می بینی من چقدر با تکنولوژی
جدید ناوارد هستم، بهم زمان بده یاد بگیرم و طوری نگاه نکن که... و به
یاد بیار من چه صبورانه به تو همه چیز را آموختم، مثل غذاخوردن مناسب،
لباس پوشیدن، شانه زدن موهایت و رویایی با مسائل مسائل روزمره...
و زمانی که پاهای پیر و خسته ام به من اجازه نمی دهند پا به پای تو بیایم،
دستتو به من بده، همانطوری که وقتی کوچک بودی تازه می خواستی راه بروی.
هنگامی که آن روزها آمدند، ناراحت نباش... فقط با من باش و مرا در آخرین
روزهای زندگی ام باعشق درک کن. من فقط می خواهم بگویم... دوستت دارم دختر عزیزم...»