۲۱ مطلب با موضوع «آموزشی تربیتی» ثبت شده است

پدرم

چند وقت پیش صبح تلویزیون روشن بود و در شبکه سه برنامه ی ماه عسل را نشان میداد. همین طور که خیره به تلویزیون نگاه می کردم نوبت به مرور برنامه ی گذشته ی ماه عسل رسید. برنامه ای مربوط به زندانی ها. .خبر آزادی پدری را به فرزند 8 ساله اش دادند در آن برنامه برگه ی آزادی پدرش را به دستش دادند و گفتند که پدر میاید که پدر آزاد شد.آنقدر ذوق کرده بود که گریه می کرد اشک شوق گونه هایش را نوازش می داد.
وقتی که از او پرسیدند با دیدن پدرش به او چه می گوید؟ بازبان کودکانه گفت : می گم 7 ماهه که ندیدمت.
یک آن دلم شکست نا خود آگاه اشک از چشمانش جاری شد با خود گفتم چه قدر ما به هم نزدیکیم, چه قدر به هم شبیهیم. پدر او در زندان بود پدر من هم؛ او هم چند وقتی پدرش را ندیده بود من هم. راستش را بخواهید به حالش غبطه خوردم حسودیم شد.
پدر او به خاطر گناهی غیر عمد در زندان اسیر بود اما پدر من به خاطر گناه فرزندش در زندان اسیر است. زندان پدر او زندان معمولی است اما زندان پدر من زندان غیبت است زندان غربت. او تنها 7 ماه پدرش را ندیده بود اما من به اندازه ی سالهای عمرم ندیدمش. او کوچک بود و مشکلش پول کاری از دستش بر نمی آمد اما من......
نمی دانم چرا من کاری نمی کنم؟ چرا دلم برایش تنگ نشده؟

یاد آن شهیدی بخیر که برای شادی امام زمانش تمام مشکلات جنگ را تحمّل می کرد و شبانه در بیابانی نماز شب می خواند و در بین رازو نیازش آرزوی شهادت را می شنیدی و زیر لب این شعر را زمزمه می کرد:

«منی که مایه ننگم به حدّ رسوایی
چگونه از تو بخواهم به دیدنم آیی»

آقا جان مارو ببخش ......

الهم عجل لولیک الفرج

۲۷ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰

شاید خدا دوستم داره...

من اصولا سعی میکنم همه ی راه ها رو واسه کاری که میخام انجام بدم برم که بعدا حسرت نخورم،اون شب وقتی دیدم اسمم تو اسامیه دانشگاه خودمون واسه اعتکاف نبود کلی گریه کردم رفتم تو نمازخونه ی خابگاه از خدا خواستم یکاری کنه برم.صبح سرکلاس استاد که از فضیلتهای ماه رجب و اعتکاف میگفت اشک تو چشمام جمع شدو دوستم بهم گفت ناراحت نباش یکاری میکنیم استاد که قیافمو دید گفت همین حسرت خوردنم خودش کلی ارزش داره.بعد کلاس صبحم رفتم پیش مسئول دانشگاه خواهش کردم قرارداد رو دوباره بنویسه اما گفت فرستادیمش. یادم افتاد دانشگاه علوم پزشکی هم مراسم اعتکاف داره ازکلاسم زدم و رفتم دانشگاه علوم پزشکی ثبت نام کردم با شادی اومدم به دوستام گفتم ثبتنام کردم بالاخره..

اما ظهر شدو با خیال راحت میخواستم بخابم که گوشیم زنگ زد، از دانشگاه علوم پزشکی بود بهم گفتن که شماره دانشجوییت رو بده وقتی گفتم خانومه گفت چرا اینقدر رقماش زیاده گفتم آخه از دانشگاه فرهنگیانم..بهم گفت ما فقط دانشجوهای خودمون رو ثبتنام میکنیم لطفا بیایید و هزینتو پس بگیر جوری بغض کردم که نتونستم باهاش خداحافظی کنم بعدشم کلی گریه کردم، دوستام دلداریم میدادن که عیب نداره شاید مصلحت نیست و من فقط میگفتم نه لیاقت ندارم تا صبح امروز یکی از دوستام بهم گفت یکی از بچه ها انصراف داده و تو میتونی به جاش با دانشگاه خودمون باشی کلی خوشحال شدم و این دفعه واقعنی رفتم اسمم رو جایگزین اون دانشجو کردم..

با خودم میگم شاید خدا دوستم داره...امیدوارم این دفعه دیگه اتفاق بدی نیفته..

اگه لایق باشم و برم واسه همتون دعا میکنم..

امام علی علیه السلام: نشستن در مسجد از نشستن در بهشت برای من بهتر است.

پ ن:شاید بهم بگن داره ریا میکنه که این حرفا رو میگه اما چون حال بدم رو باهاتون در میون گذاشتم خواستم حال خوبمم بهتون بگم خدا شاهده ذره ای قصدم این نیست که کارم رو جار بزنم و ناراحت میشم از کسایی که بهم میگن اینا ظاهریه و خدا باید تو قلبت باشه و اینا رو ظاهر بینان درست کردن..توقع نداشتم..

پ.ن2: قول میدم امشب پستاتون رو بخونم

۲۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰

میگن ازدواج کن...

گفته بودم چند وقته روحیم خوب نیست. دلیلشم هر کس یه چیزی میگفت..

دوستام میگفتن چرا خاستگاراتو رد میکنی اما به همشون میگفتم هنوز واسم خیلی زوده فک میکنم دلیل خوبی باشه برای فرار از مسئولیت یه زندگی که میدونم هنوز نمیتونم از پسش بر بیام.اما امروز یکی از دوستام بهم گفت باید ازدواج کی تا روحیت خوب شه بعدم یه حکایت گفت.

پسری بود که مادر پیری داشت. همیشه این مادر خسته و رنجور و مریض بود. یک روز که پسر مادرش رو روی دوش خودش گذاشت و به نزد طبیب میبرد، در مسیر به یک فرد دانایی برخوردند. 

+فرد دانا گفت: مادرت چه شده؟ 

-پسر گفت: مریض است، خسته است، بهانه گیر شده، رنجور است، دلتنگ است و ... 

+ فرد دانا گفت: شوهرش بده. 

در این لحظه مادر گفت: پسرم این فرد کیست؟ 

- پسر گفت: هیچ مادر، رهگذر است، حرف بیهوده و هذیان می گوید. 

*مادر گفت: به نظر که فرد بسیار دانا و طبیب حاذقی است.


خب بنظر من تو اون زمان واسه یه پیرزن تنها راهکارش ازدواج بوده نه الان.

الان بنظرم ازدواج مشکلات رو زیاد میکنه.وقتی یه خاستگاری اینقدر تاثیرات بد تو زندگی آدم داره ازدواج دیگه چی میشه؟ آقایون بی مسئولیت خانومایی که مواظب عفاف زندگیشون نیستن چه شود.

سر سال میشه طلاق تازه باید دعا کنیم بچه طلاق رو دستشون نمونه..

اما من به این آیه اعتقاد دارم که میگه و زنان پاک برای مردان پاک و مران پاک برای زنان پاک اند..

دعا میکنم زندگیاتون معنوی بشه.



۲۱ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰

بعد یه ماه افتخار دادم.

آدم تنبلی نیستما اما زرنگم نمیشه بهم گفت. اینجانب حوری دخت ترم سوم دانشگاه فرهنگیان که البته همیشه هم تا الان معدل الف بودم و البته شب امتحانی امروز بعد یه ماه افتخار دادم مشقای عیدمو که استادا گفته بودن تکمیل کنم..

(استادای شما هم به شما مشق میگن؟؟)

تا کنکور درس خون بودم و یعنی بقول دوستان خرخون اما همین که به رشته مورد علاقم رسیدم شدم شب امتحانی. یجورایی هم عذاب وجدان دارم چون من قراره خانوم معلم شم با این وضع درس خوندن خودمم موندم چی به بچه های مردم درس بدم..

شاید نیاز به یه برنامه ریزی دارم

نظر شما چیه؟

بنظر شما تو سال جدید درس خون بشم یا خیر؟

البته اینم بگم کلاسایی که به آموزش ابتدایی مربوطه رو دانشجوی خوبی هست و اصلا نمیپیچونم..

البته اینجوری که من دارم درس میخونم جایگاهم دوزخه هااا چون فقط دارم نمره میگیرم..

همونطور که پیامبر ص فرمودند هرکس دانش رو برای غیر خدا بیاموزد جایگاهش دوزخ است..

نمیدونم دیگه گرفتار شدیم.

دانش نیاموزیم چطوره؟


۱۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰