۲۹ مطلب با موضوع «قرآن و عترت» ثبت شده است

دخترا حواستونو جمع کنید

نامه ی یک مادر به دخترش رو میخوام واستون بذارم که حواسمون به رفتارمون باشه.

«دختر عزیزم

 

اازت میخام روزی که میبینی من پیر شدم صبور باشی  اگه وقتی صحبت می کنیم من یک چیز را هزار بار تکرار می کنم با گفتن: «اینو یک دقیقه پیش گفتی...» حرفمو قطع نکن. لطفا فقط گوش کن. سعی کن کودکیت رو یادت بیاد که من هرشب و هرشب یه داستان رو واست می خوندم تا بخوابی.


وقتی می بینی من چقدر با تکنولوژی جدید ناوارد هستم، بهم زمان بده یاد بگیرم و طوری نگاه نکن که... و به یاد بیار من چه صبورانه به تو همه چیز را آموختم، مثل غذاخوردن مناسب، لباس پوشیدن، شانه زدن موهایت و رویایی با مسائل مسائل روزمره...


و زمانی که پاهای پیر و خسته ام به من اجازه نمی دهند پا به پای تو بیایم، دستتو به من بده، همانطوری که وقتی کوچک بودی تازه می خواستی راه بروی. هنگامی که آن روزها آمدند، ناراحت نباش... فقط با من باش و مرا در آخرین روزهای زندگی ام باعشق درک کن. من فقط می خواهم بگویم... دوستت دارم دختر عزیزم...»

بیایید قدر مامانامونو بیشتر بدونیم

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰

من اومدمممم

سلااام.

خانوماااا آقایوووون

خوبین؟

خوشین؟

سال نوتون مبارک

امیدوارم خوب و پر انرژی سال جدید رو شروع کرده باشید.

امیدوارم تو سال جدید کسی که سال  ها منتظرش بودیمم بیاد و همه با هم کاری کنیم که این انتظار تموم بشه.

من نبودم یه 15 روز شایدم بیشتر از همتون عذر میخوام نتونستم مطالب زیباتون رو بخونم اما قول میدم بخونم 90 تا ستاره ی روشنم رو.

اها راستی ی مطلب دیگه این که چند نفر اومدن بهم تبریک گفتن که از برگزیدگان وبلاگ سال 94 شدم اما کووش منکه نمیبینم هر کی جاشو پیدا کرد بمنم خبر بده.

خیلی خوشحال شدم از دیدار مجددتون..

و سخن دیگه ای نبود.

اللهم عجل الولیک الفرج.

۱۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰

حواسش نبود

در ماشین رو بست...

حواسش نبود...

چادرش گیر کرده بود به در ماشین...

ماشین حرکت کرد...

همراه چادرش کشیده شد رو زمین..

چادر از سرش کشیده شد...

چندتا مرد هراسون دویدنو زدن به بدنه ی ماشین

حاجی واستا...نگه دار...

چادرش خاکی شد

چادرش پاره شد

با زانو خورد زمین

زانوهاش کبود شد

.همسرش پیاده شد..دوید طرفش

چندتا زن اومدن کمکش

یه پیرمرد مغازه دار دویدو رفت براش آب آوورد

.همسرش اومد وچادرش رو تکوند و انداخت روی سرش

دستش رو گرفت و بلندش کرد

در ماشین رو براش باز کرد

خانومش نشست توی ماشین

یه دستش به در بود یه دستشو زده بود به کمرش

با این ابهت مردونگیش داشت گریه میکرد..

پیرمرد مغازه دار اومد و بهش گفت:پدرجان بخیر گذشت که...

گریه نداره که...

_آخه میدونی؟مرده...بند دلش پاره شد وقتی همسرش رو وسط خیابون بدون چادر،خاکی و زخمی و روی زمین دید..

هی اشک ازچشاش سرازیرمیشدوزیرلب میگفت ای وای مادرم.ای وای حیدرم که دستاشو بستن و جلو خودش و بچه هاش همسرش رو میزدن..

۴۱ نظر موافقین ۱۹ مخالفین ۰

و باز هم عظمت خدا

در شهر توریستی اسکاگن این زیبایی رو میشه دیدجایی که دریای بالتیک و دریای شمالی به هم می پیوندند دو دریای مختلف با هم یکی نمی شوند بنابراین این راستا بوجود میاید.و این همان چیزی است که در قران امده است.

دو دریا را به گونه ای روان کرد که با هم برخورد کنند 19 اما میان آنها حدفاصلی است که بهم 20تجاوز نمیکنند21پس کدامین نعمت پروردگارتان را انکار میکنید.سوره الرحمن.

و او کسی است که دو دریا را موج زنان بسوی هم روان کرد این یکی شیرین و ان یکی شور و تلخ و میان آن دو حریمی استوار قرار داد.فرقان/53

واقعا معجزه بودن قرآن انکار ناپذیره خدا تو کتابش 1400 سال پیش چیزایی رو گفته که دانشمندان الان دارن کشف میکنن ..

راستی میدونستید حتی دانشمندان غیرمسلمون هم تو ازمایشگاه های خودشون قران رو بعنوان یه کتاب علمی مطالعه میکنن؟

ما چقد قرآن رو میخونیم؟

کاش یکم بخودمون بیاییم

۲۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰