یک سال دیگه گذشت

سلام خدمت همه ی دوستان عزیزم

ایام سوگواری حسینی رو به همتون تسلیت عرض میکنم و ازتون میخام خیلی واسم دعا کنین

یک سال دیگه گذشت و من یه سال بزرگتر شدم .یه سالی که نمیدونم توش واقعا تونستم بزرگ بشم یا نه؟

تونستم همونی باشم که هستم؟

نمیدونم شاید اونطور که میخاستم باشم نبودم.ولی یک سال بزرگنر شدم اونم خیلی سریع.

21 ساله شدم.با همه اتفاقات خوب و بد ، با همه دل بستن ها و دل بریدن ها، با همه خنده ها و گریه ها.

وقتی یه فلش بک میزنم به این چند سالی که گذشت جز گناه و معصیت و نافرمانی چیزی یادم نمیاد.

وقتی ثمره ی بزرگتر شدنم رو تو شکستگی پدر و مادرم میبینم غم عالم به دلم میشینه.امسال تولدم مصادف شده با شب تاسوعا نمیدونم چرا ولی نسبت به این موضوع حس خوبی دارم.

ایام ایام تبریک گفتن نیست.اما ایام دعا کردن که هست واسم خیلی دعا کنید.تو ی مسیری قرار گرفتم که نمیدونم اخرش چیه.دعا کنید سر بلند بیرون بیام.

راستی 19 مهر متولد شدم و واقعا کسایی هم یادشون بود از همین بیان که من اصن انتظارشو نداشتم از همه شما دوستان هم تشکر میکنم.

پ.ن 1:قول میدم پستاتون رو بعد عاشورا بخونم.ازم دلگیر نباشید کلاسام واقعا سخته و زیاد اما میخونم.

۱۸ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱

عاقا بعضیا چرا اینقد بی جنبن؟

عاقا من اومدم یه عکس از دستای تمشکیم گذاشتم نوشتم آی عم قاتل.ملت پیام گذاشتن که گناهه دستتو نامحرم ببینه..

کدوم آیه گفته حرامه؟؟ قران میگه برای دختران و زنان پوشاندن همه ی بدن به جز دست و صورت ینی من الان اگه عکس صورتمم بذارم هیچکی حق نداره منو بازخواست کنه.

من خودم خیلی به چادر علاقه دارم اما واقعا دیگه نمیتونم تو جنگلم چادر سرم کنم چون تمشک واقعا چادرو خراب میکنه چادرم مثل ساپورت ده تومنی نیست من واسه چادرام نزدیک دویست تومن پول میدم چون واسم مهمه قشنگی چادرم.

اما خب اونجوری ام نیستم که مثلا با چادر برم تو دریا یا روی درخت ..بالاخره دختر شیطونیای خودشم داره..

همین امروزم ی پارچه ک مامانم از کربلا اورده بود رو دادم واسم بدوزن خیلی ام خوشگلههه

سخن بعدی اینه که کم کم باید بار ببندم برم خابگاه و دانشگاه . از این بابت ناراحتم که باز دوری شروع میشه..

و ی اعترافم کنم اینه که من فقط وبلاگ کسایی میرم که واسم کامنت میذارن چون واقعا وقت نمیکنم همه رو بخونم.

ی کمکم میخام هر کی تو کد نویسی مهارت داره بهم بگه لطفا.

۲۹ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۲

ببخشید که نبودم..

سلام دوستای خوبم..دلم براتون تنگ شده بود.

ی مدت طولانی نبودم. درگیریا زیاد بود ببخشید دیگه

اول که با عروسی داداشم درگیر بودم و مهمون داری بعد رفتیم سفر و جاتون خالی چند وقت شمال شهر پدری موندیم.

بعدش که از سفر اومدیم باز با زندگی درگیر شدم ونیاز داشتم فکر کنم برا همین وقت نمیکردم بیام ..

خلاصه درگیریای ذهنیم این چند ماه اندازه کل 20 ساله زندگیم بود.

ممنونم از همه ی دوستانی که حال و احوالمو پرسیده بودن و عذر میخام از کسایی که نتونستم پستای قشنگتونو بخونم.

عروسی هم خوش گذشت این سوالو خیلیا پرسیده بودن ممنونم.

منم حال جسمیم خوب عست برای اینم ممنونم.

خبر بد این که با انتقالیم موافقت شد اما تعداد واحدا کم ارائه میشد و یه ترم عقب میفتادم برا همین باید برگردم خابگاه..

و اینکه عید همگی هم مبااارک التماس دعای ویژه برام خیلی دعا کنید.

و لطف کنید ی کامنت کوچولو بذارید پستاتونو بخونم .

اخه تعداد ستاره های روشن خیلیه و فک نکنم بتونم به همه برسم.

ببخشید خیلی حرف زدم.

۱۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰

بدشانس که میگن منم...........

پ ن اول:پستاتونو امشب میخونم..

بدشانسی یعنی هفته بعد عروسی داداشمه و هشت ساعت قبلا دستم اینجوری شه..

خدایااا دست خوشگلم حقش نبود

زهرا خسته، زهرا گریان،زهرا بدبخت

لباسمو چیکار کنم.داداشم میگه خدا نمیخاست نیم مترپارچه رو تنت کنی.آخه عروسی داداشمه خدا جون

خدایا از همه امتحان میگیری از من کنکور؟

خداجونم من گوناه داشتم.منکه کاریشون نداشتم آشپزشون بودم بوخدا

دیشب برای ی ایل قیمه درست کردم و شانس زدو عموم اینا سر سفره رسیدنو دست پخت من فلک زده رو خوردن و کلی به به کردن و تعریف..

مامانم و خالم و اکثر خاندان مادری میگن چشم زخمه و چشم خوردی خخخخخخ حتمن هم فامیل بابام چشمم زدهه هااا اخه جلو کسی این هنرامو رو نکرده بودم اما خودم میگم حواس پرتی بود

خلاصه اینکه من کلی گریه کردم مسخرم کنید بازم گریه میکنما

همه پریدن رو دستم و شروع کردن آرد ریختن اون وسط من دارم گریه میکنم پسر خالم عکس سلفی مینداخت و میفرست گروه فامیلای مامانیم.

ب این میگن سلفی در حال مرگ

۲۹ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰