۳۱ مطلب با موضوع «دست نوشته هایم» ثبت شده است

شاید خدا دوستم داره...

من اصولا سعی میکنم همه ی راه ها رو واسه کاری که میخام انجام بدم برم که بعدا حسرت نخورم،اون شب وقتی دیدم اسمم تو اسامیه دانشگاه خودمون واسه اعتکاف نبود کلی گریه کردم رفتم تو نمازخونه ی خابگاه از خدا خواستم یکاری کنه برم.صبح سرکلاس استاد که از فضیلتهای ماه رجب و اعتکاف میگفت اشک تو چشمام جمع شدو دوستم بهم گفت ناراحت نباش یکاری میکنیم استاد که قیافمو دید گفت همین حسرت خوردنم خودش کلی ارزش داره.بعد کلاس صبحم رفتم پیش مسئول دانشگاه خواهش کردم قرارداد رو دوباره بنویسه اما گفت فرستادیمش. یادم افتاد دانشگاه علوم پزشکی هم مراسم اعتکاف داره ازکلاسم زدم و رفتم دانشگاه علوم پزشکی ثبت نام کردم با شادی اومدم به دوستام گفتم ثبتنام کردم بالاخره..

اما ظهر شدو با خیال راحت میخواستم بخابم که گوشیم زنگ زد، از دانشگاه علوم پزشکی بود بهم گفتن که شماره دانشجوییت رو بده وقتی گفتم خانومه گفت چرا اینقدر رقماش زیاده گفتم آخه از دانشگاه فرهنگیانم..بهم گفت ما فقط دانشجوهای خودمون رو ثبتنام میکنیم لطفا بیایید و هزینتو پس بگیر جوری بغض کردم که نتونستم باهاش خداحافظی کنم بعدشم کلی گریه کردم، دوستام دلداریم میدادن که عیب نداره شاید مصلحت نیست و من فقط میگفتم نه لیاقت ندارم تا صبح امروز یکی از دوستام بهم گفت یکی از بچه ها انصراف داده و تو میتونی به جاش با دانشگاه خودمون باشی کلی خوشحال شدم و این دفعه واقعنی رفتم اسمم رو جایگزین اون دانشجو کردم..

با خودم میگم شاید خدا دوستم داره...امیدوارم این دفعه دیگه اتفاق بدی نیفته..

اگه لایق باشم و برم واسه همتون دعا میکنم..

امام علی علیه السلام: نشستن در مسجد از نشستن در بهشت برای من بهتر است.

پ ن:شاید بهم بگن داره ریا میکنه که این حرفا رو میگه اما چون حال بدم رو باهاتون در میون گذاشتم خواستم حال خوبمم بهتون بگم خدا شاهده ذره ای قصدم این نیست که کارم رو جار بزنم و ناراحت میشم از کسایی که بهم میگن اینا ظاهریه و خدا باید تو قلبت باشه و اینا رو ظاهر بینان درست کردن..توقع نداشتم..

پ.ن2: قول میدم امشب پستاتون رو بخونم

۲۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰

من اومدمممم

سلااام.

خانوماااا آقایوووون

خوبین؟

خوشین؟

سال نوتون مبارک

امیدوارم خوب و پر انرژی سال جدید رو شروع کرده باشید.

امیدوارم تو سال جدید کسی که سال  ها منتظرش بودیمم بیاد و همه با هم کاری کنیم که این انتظار تموم بشه.

من نبودم یه 15 روز شایدم بیشتر از همتون عذر میخوام نتونستم مطالب زیباتون رو بخونم اما قول میدم بخونم 90 تا ستاره ی روشنم رو.

اها راستی ی مطلب دیگه این که چند نفر اومدن بهم تبریک گفتن که از برگزیدگان وبلاگ سال 94 شدم اما کووش منکه نمیبینم هر کی جاشو پیدا کرد بمنم خبر بده.

خیلی خوشحال شدم از دیدار مجددتون..

و سخن دیگه ای نبود.

اللهم عجل الولیک الفرج.

۱۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰

رعد و برق

یکی از نشانه های خدا و عظمت آفرینش رعد و برق هست که دیشب برام خیلی ترسناک شده بود.دیشب تو راه خونمون و یه هفت ساعتی راه با چنان رعد و برقایی روبرو شدم که تا بحال تو عمرم ندیده بودم فک کنید تو اتوبوس باشید و هوا تاریک باشه و بواسطه ی برق یهو روز شه و چشمامون درد بگیره. بارون و تگرگ تند بباره و جاده اصلا معلوم نشه و از شانس بد ما هم راننده تند بره کلا از بچگی از رعد و برق میترسیدم و دیشب رعد و برق که زد جیغم تو اتوبوس بلند شد و اتوبوسی که پر دانشجو دختر و پسر بود دنبال صدا گشتن و من خودمو قایم کردم تو بغل دوستم خلاصه بواسطه ی هندزفری و صلوات و مداحی و چشمام بسته و دستای آرامش بخش دوستم که منو تو بغلش میفشرد اروم شدم و با همه ترسم خواب سراغم اومد. راستش از مردنم یکم میترسم چون هنوز امادگیشو ندارم هنوز کلی کار دارم که باید انجام بدم واسه اون دنیام اما واقعا مرگ خبر نمیکنه پس همیشه باید آماده باشیم.خلاصه اینکه من شهادتینم رو خوندم اما هنوز زنده ام.اما دوستم بهم میگفت نگاه کن چه قشنگه رعد و برق هم امید رو نشون میده و هم ترس، ترس از رعد و برق امید به اینکه باعث اومدن باران میشه. رعد و برق اینقدر با عظمت هست که حتی یه سوره به نام رعد تو قران داریم که تو اون سوره از عظمت های خدا گفته شده.

آیا ندانسته اید که خدا ابر را به آرامی می راند سپس میان اجزای آن پیوند می دهد آنگاه آنها را متراکم میسازد سپس دانه های باران را میبینی که از خلال آن بیرون می آید و خداست که از آسمان از کوه هایی که در آنجاست تگرگی فرو میریزد و هر که را بخواهد بدان گزند می رساندو آنرا از هرکه بخواهد باز میدارد،نزدیک است روشنی برق هایش چشم هایش را را ببرد.نور/43

۲۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰

حال خوب من

دم غروبی خیلی دلم گرفته بود،غروب و جمعه و دلتنگی و تنهایی چه شود...

پاشدم حاضرشدم و را افتادم به سمت مقصدی نامعین یکم راه پیاده روی کردم تا متوجه تابلوی روبروم نوشته مسجد حضرت فاطمه الزهرا دیدم اذانم تموم شده رفتم تو مسجد و نماز جماعت خوندم.بعد تموم شدن نماز همه ی خانوما رفتن و من نشستم و با خدا حرف میزدم راستش خیلی حرفا داشتم که بزنم حس دور شدن از خدا رو بواسطه ی یه گناه داشتم که خیلی وقت پیش مرتکب شده بودم  نیاز داشتم خدا ارامش بهم بده .در همین حال متوجه شدم قسمت آقایون هنوزهستن و دارن بحث میکنن بحثشون دقیقا مشکلی که من داشتمو میگفت حاج اقا میگفت همینطوری که اگه یه نفر سم بخوره برای سلامتیش لازمه همون موقع اون سم رو از بدنش بیرون بکشن و درغیر این صورت میمیرد اگه جوانی هم گناه کند و توبه نکنه این گناه تو وجودش زمینه ساز گناه های دیگه میشه و همچنان توبه هم نمیکنه و در اخر با چشم پوشی از توبه میمیره..یه حدیثی گفت که خیلی روم تاثیر گذاشت. پیامبر فرمودند:بازگشت کننده از گناه مانند کسی هست که گناه بر او نباشد..

حاج اقا میگفت:

ناامیدی از لطف و رحمت الهی بزرگ‌ترین گناه شمرده شده  انسان با هر گناهی و در هر سنی می‌تونه  توبه کنه  و از خدا طلب بخشش کنه.

بهترین زمان توبه جوانی هست البته زمان پیری هم خدا توبه رو قبول می‌کند، اما زمانی که  هنوز درسن جوانی هستیم  و شخصیتمون ثابت نشده توبه اسون تر است..

بعد تموم شدن این حرفا یکم تو مسجد موندم و حالم بهتر شد و راه افتادم سمت خابگاه...

گرچه هنوزم حس میکنم امادگی کافی رو برای توبه ندارم

التماس دعا

گناه میکنم،توبه میکنم،توبه میشکنم، گناه میکنم،خدایا ...از این رفت و برگشت ها خسته شدم.کمکم کن همیشه فقط بیایم.به سمت تو بیایم..

اهدنا اصراط المستقیم

۲۰ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰